" تو "...
شوخی زیبایی بودی که خداوندبامن کرد!
اما شوخی بود...!
تو بی تقصیری!
خدای تو هم بی تقصیر است!
من،"تاوان " اشتباه خود راپس میدهم!
تمام این "تنهایی "تاوان" جدی گرفتن "
آن "شوخی " است...!
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
بازی پسر 1 دختر -1 | 6 | 1032 | sepehr9876 |
آواتار های ساخته شده رایگان برای کاربران | 32 | 1343 | admin |
*** با آخر اسم من اسم بنویس *** | 5 | 785 | hooman |
ترکیب واژه ایرانی با فرانسوی | 2 | 913 | admin |
معمایی که انیشتین طراحی کرد | 7 | 1078 | admin |
دوست داری وسط این دوتا بخوابی | 3 | 1105 | ali369 |
روش دیدن عکس های +18 | 2 | 1285 | ali369 |
" تو "...
شوخی زیبایی بودی که خداوندبامن کرد!
اما شوخی بود...!
تو بی تقصیری!
خدای تو هم بی تقصیر است!
من،"تاوان " اشتباه خود راپس میدهم!
تمام این "تنهایی "تاوان" جدی گرفتن "
آن "شوخی " است...!
خــواسـتـم خــودمــو گـــول بــزنـم
هـمـه ی خـــاطـراتـم رو انــداخـتـم یـه گــوشـه ای و گــفـتـم
" فــــــــرامـــوش " ...
یـه چــیـزی تـه قــلـبـم خــنـدیـد و گــفـت
" یــــــــادمــــه " !
همسر من مریض شد. او همواره به دلیل مشکلات در محل کار ، زندگی شخصی، شکست در زندگی و فرزندان عصبی بود. او 30 پوند از وزنش را از دست داده بود و فقط حدود 90 پوند وزن داشت . او بسیار لاغر شده بود و به طور مداوم و بی اختیار گریه میکرد. او یک زن خوشحال نبود . او از سردرد، درد قلب و ناراحتی اعصاب ادامه دار زجر میکشید . او خواب درستی نداشت ،او تنها در روز کمی میخوابید و بسیار به سرعت در طول روز خسته میشد . رابطه ما در آستانه یک شکست و جدایی بود. او داشت زیباییش را از دست میداد ، او زیر چشم خود کیسه های چربی داشت، او دیگر از خود مراقبت نمیکرد . او حاضر به بازی کردن در هیچ فیلمی نبود و همۀ نقشها را رد میکرد. من امیدم را از دست داده بودم و فکر میکردم که ما به زودی طلاق خواهیم گرفت ... اما ناگهان تصمیم گرفتم به عمل کردن . میدانستم من زیباترین زن بر روی زمین را دارم . او بت زیبایی بیش از نیمی از مردان و زنان بر روی زمین است، و من تنها کسی بودم که اجازۀ به خواب رفتن در کنار او و در آغوش گرفتنش را داشتم . من شروع به سرریز کردن او با گل و بوسه و عشق کردم و هر لحظه او را سورپرایز و خوشحال میکردم . من به او هدایای بسیاری میدادم و فقط برای او زندگی می کردم . من در ملاء عام فقط در مورد او صحبت میکردم . من او را در مقابل خود و دوستان مشترکمان ستایش میکردم . شما آن را باور نمی کنید، اما او روز به روز شکوفا میشد . او هر روز احوالش بهتر شد. او وزن خود را به دست آورد، دیگر عصبی نبود و حتی بیشتر از همیشه مرا دوست داشت . من نمیدانستم که او تا این حد توانایی عشق دارد . و پس از آن متوجه یک مطلب شدم : زن بازتابی از رفتارِ مَردش است . اگر شما زنی را تا نقطۀ جنون دوست بدارید ،او هم به همان مجنون تبدیل خواهد شد.
نه چتری داشت